« اين شعر و اين اثر ماندگار رو فقط بخـاطـر كسی نوشتم كه خودش خالق اين شعر جاويد و ماندگار و در نوع خود بی نظيـر هست . بله حرف از استبداد و قتل عام مردم بی گناه هست ؛ حرف از تمام شدن نيست ؛ حرف از چگونگی پايان ندادن است ؛ حرف از كليد است و امانت داری دلها ؛ و قلبهايـی كه زير حكيم نا آگاه زمانه عاشقانه می شكنند ؛ حرف از " زوياست " ؟ " زويا زاكاريان " دختری از جنس شيشه ای شعر و ترانه ؛ كه در 1329 در يك خانواده مسيحی در يكی از محله های مسيحی نشيـن تـبريز ديده به جهان گشود . و همراه با شعر و احساس تحصيل خود را از دانشگاه شيراز ايران گرفته و ؛ در دانشگاه " ام آی تی " آمريكا به پايان رساند . و هم اكنون شـاعر و ترانه سرای فوق العاده زيـبا و با احساس و آكادميك ؛ خواننده گان و هنرمندان نامی موسيقی ايران چون ؛ " داريوش اقبالی – ابراهيم حامدی ملقب به ابی و سـياوش قميشی " هست و به لطف خدا خواهد بود و ايران به داشتن چنين هنرمندانی هميشه به خود می بالد . ولی حيف كه غربت درد سنگينی ست چه برای ايشان و چه برای اهل شعر و موسيقی و طرفداران آنها ؛ گر چه سخن در اين مورد تمام شدنی نيست اما خلاصه كه خلاصه اش كنم ؛ در مورد " زويا زاكاريان " كه حرف و سكوتش – دوری و ديدارش – ماندن و رفتنش و پاسخ و اشاره اش يك سمفونی رويايی با تك نوازی هنرمندانه يك شب بارانی ست چه می توان گفت و نواخت جزء سكوت »

::. نثر پيشگفتـار به قلم ؛ پـوريا .::






ترانه : کیو کیو بنگ بنگ

آلبوم : کیو کیو بنگ بنگ

خواننده : گوگوش

ترانه سرا : زویا زاکاریان

آهنگساز : مهرداد آسمانی

تنظیم کننده : منوچهر چشم آذر

.:: " کيو کيو بنگ بنگ " .:: ...: ؟؟؟

صلات ظهر مرداد ، هوای پخته ی منگ

دوتا بچّه ی بي خواب ، ته يه کوچه ی تنگ

با يه تفنگ چوبی ؛ يه تير کمون يه مشت سنگ

می رفتيم جنگ دشمن ؛ come on - کيو کيو بنگ بنگ

چقدر سرخ پوست کشتيم ، تو اون کوچه ی بن بست

چه فصل ساده ای بود ، برادر خاطرت هست ؟

همه سرگرم بازی ، همه بـی خبر و شاد

کسی از روز غصّه ، خبر اصلاً نمی داد

هوای بچّگی ها ؛ بهار مهربونی

گذشت و ما رسيديم ، به فصل نوجوونی

شبای خوش جمعه ؛ شبای سينما بود

ستاره ی فرنگی ، چراغ راه ما بود

يکی آواز مي خوند ؛ مثل " الويس پريسلـی "

يکی جيمز وين مي شد ، واسه زهرا و ليلی

چه بوسه ها گرفتيم ، تو اون کوچه ی بن بست

کتک هم خوب خورديم ، برادر خاطرت هست ؟

بهار بود و هنوزم ، شب جيک جيک مستون

هنوز هم پرده ها بود ، رو صورت زمستون

گذشت اون شب روشن ، شب ستاره و ماه

رسيد نسل مـن و تـــو ، به اوليـن بزنگاه

بزنگاه بدی بود ، چهل سوی پر آشوب

نه يک هم درس دانا ، نه يک همسفر خوب

يکی رو باد مي برد ، پی ميراث شرقـی

يکی رو آب می برد ، به مغرب ترقـی

چقدر ممنوعه خونديم ، تو زير زمين بد بو

همش بحث و جدل بود ، سر پيام شاملو

تو پيچ پيچ شب ما ، قيامت بود و غوغا

يکي خمار انگلز ، يکي نشئه ی بودا

تو مسجد - شاعر چپ ؛ تو کافه - مؤمن مست

عجب سرگيجه ای بود ، برادر خاطرت هست ؟

هنوز شبای جمعه ، شبای سينما بود

تب تند گوزنها ، تو کوچه های ما بود ؛

به يادم هست که يک روز ، همه جسور و شير دل

شديم آرتيست اوّل ، تو فيلم حقّ و باطل

موتور ؛ شبنامه ؛ چاقو ؛ رفيق مترقی

زن نيمه برهنه ، توی حجاب شرقـی

هوای شور و شر بود ، تو اون کوچه ی بن بست

يکی گلوله می خورد ، يکی قدّاره می بست

همه شيفته و سر مست ، تو رؤيا مونده در بست

چه خوابها که نديديم ، برادر خاطرت هست ؟

ديگه يادی ندارم ، از اون جيک جيک مستون

بهار مرد و زمين رفت ، به رؤيت زمستون

شکست کشتی مهتاب ، تو گلو موج هيولا

ستاره بود که می رفت ، به قعر شب دريا

ديگه سکوت تار و کمونچه ی شبانه

حقيقت بود حقيقت ، نه فيلم بود نه ترانه

( کوچه ها باریکن ؛ دکونا بسته است ...: بماند )

تفنگهای حقيقی ، برادرهای دلتنگ

ببين گردش چرخ و ؛ باز هم کيو کيو بنگ بنگ

شبي صد دفعه مردیم ، تو اون کوچه ی بن بست

چه فصل وحشتی بود ، برادر خاطرت هست ؟

گذشت اون فصل و ما هم ، گذشتيم با دل سرد

مثل غبار اندوه ؛ سوار باد ولگرد

از اين گودال ، به اون گود ، از اين چاله به اون چاه

سفر کرديم ؛ رسيديم ؛ به آخرين بزنگاه

رو خاک سست غربت ؛ نشستيم تلخ و سنگين

يکي افتاده از دل ؛ يکی افتاده از دين

تو اين غربت بيمار ؛ تو اين بـی راهه ی تار

نه يک راه بلدی بود ، نه يک قافله سالار

گم و گور رفته از دست ، تو اين بهشت سرمست

چه دوزخی چشيديم ، برادر خاطرت هست ؟

صلات ظهر مرداد ؛ هوای پخته ی منگ

دو بچه ی مهاجر ؛ تو يک اطاقک تنگ

با يه دگمه يه مشت سيم ، يه جعبه نور خوش رنگ

نشستن گرم بازی ؛ come on - کيو کيو بنگ بنگ

باز هم کيو کيو بنگ بنگ - هنوز کيو کيو بنگ بنگ